یه مسافرت دیگه با تو
درست چند روز مونده بود تا ماه مبارک رمضان شروع بشه یه مسافرت کوتاه با بابا شاهپور و عزیز رفتیم. اول رفتیم دماوند . باغ عمو عیسی ( شوهر خاله بابا محمد ) یه باغ گیلاس با صفا و قشنگ. به ذره دور بود اما جای خوبی بود. آتنا دختر خاله بابایی تازه از سوئد آمده بود. کلی گیلاس خوردی و من نگران بودم که نکنه دل درد بشی و دائم بهت چای آویشن و نبات میدادم. بعد از باغ رفتیم روستاشون. اونجا خاله اعظم از ما استقبال و پذیرایی کرد. شب اونجا خوابیدیم و صبح بعد ار صرف صبحانه به طرف شمال راه افتادیم. مسافرت خوبی بود و با وجود عزیز اذیت نشدم. عاشق آبی و یا آب بازی میکردی یا خاک بازی. الانم تا اسم دریا را میشنوی میگی: مامانی باژ میلیم &nb...
نویسنده :
مامان سمیرا
18:15